کتاب 'تاپ ناچ' 2A - واحد 4 - پیش نمایش

در اینجا واژگان از واحد 4 - پیش نمایش در کتاب درسی Top Notch 2A را پیدا خواهید کرد، مانند "عادت"، "سیگنال"، "رانندگی" و غیره.

review-disable

مرور

flashcard-disable

فلش‌کارت‌ها

spelling-disable

املای کلمه

quiz-disable

آزمون

شروع یادگیری
کتاب 'تاپ ناچ' 2A
bad [صفت]
اجرا کردن

بد

Ex:

بدشانسی به نظر می‌رسید هر کجا که می‌رفت او را دنبال می‌کند.

driving [اسم]
اجرا کردن

رانندگی

Ex: His driving improved significantly after taking the advanced course .

رانندگی او پس از گذراندن دوره پیشرفته به طور قابل توجهی بهبود یافت.

habit [اسم]
اجرا کردن

عادت

Ex: My brother has the annoying habit of interrupting others .

برادرم عادت آزاردهنده‌ای در قطع کردن حرف دیگران دارد.

speed [اسم]
اجرا کردن

سرعت

Ex: Time seemed to slow down as he watched the car approaching at high speed .

زمان به نظر می‌رسید که کند شده است در حالی که او ماشین را با سرعت بالا مشاهده می‌کرد.

tailgate [اسم]
اجرا کردن

درب عقب خودرو

Ex: With the tailgate down , they loaded the camping gear into the back of the Jeep .

با درب عقب پایین، آنها وسایل کمپینگ را به پشت جیپ بار زدند.

to talk [فعل]
اجرا کردن

حرف زدن

Ex:

آنها درباره رویاها و آرزوهایشان برای آینده صحبت کردند.

phone [اسم]
اجرا کردن

تلفن

Ex:

من یک تماس مهم روی تلفن همراهم دریافت کردم.

to text [فعل]
اجرا کردن

پیام دادن (از طریق موبایل)

Ex:

ما به همسایه‌هایمان پیام دادیم تا آنها را به باربیکیو دعوت کنیم.

to weave [فعل]
اجرا کردن

مارپیچ رفتن

Ex: In the narrow alleyways of the old town , residents had to weave around parked cars and carts to navigate through the streets .

در کوچه‌های باریک شهر قدیمی، ساکنان مجبور بودند میان ماشین‌ها و گاری‌های پارک شده حرکت زیگزاگی کنند تا از خیابان‌ها عبور کنند.

traffic [اسم]
اجرا کردن

عبورومرور

Ex:

ترافیک عابران پیاده در اطراف مرکز خرید در تعطیلات آخر هفته شلوغ بود.

to stop [فعل]
اجرا کردن

توقف کردن

Ex:

اتوبوس در ایستگاه اتوبوس توقف کرد تا مسافران را سوار کند.

red light [اسم]
اجرا کردن

چراغ قرمز (راهنمایی و رانندگی)

Ex: They waited patiently for the red light to turn green before proceeding .

آنها صبورانه منتظر شدند تا چراغ قرمز به سبز تغییر کند قبل از ادامه دادن.

to signal [فعل]
اجرا کردن

علامت دادن

Ex: In a crowded room , she discreetly signaled her friend across the table to join her .

در یک اتاق شلوغ، او با اشاره‌ای محتاطانه به دوستش آن طرف میز علامت داد که به او بپیوندد.

to pass [فعل]
اجرا کردن

گذشتن

Ex: Several people were passing but nobody offered to help .

چند نفر در حال عبور بودند اما هیچ کس پیشنهاد کمک نداد.