غذاشناس
من بعد از گذراندن آن کلاس آشپزی یک خوراکشناس شدم.
Here you will find slang for food and eating, covering casual terms for meals, cravings, and eating habits.
مرور
فلشکارتها
املای کلمه
آزمون
غذاشناس
من بعد از گذراندن آن کلاس آشپزی یک خوراکشناس شدم.
غذا
آن رستوران غذای عالی را دیروقت شب سرو میکند.
خوردنی
ما کمی chow خانگی خواهیم داشت که در هنگام ورودتان منتظر شما خواهد بود.
ولع برای غذا
من معمولاً قبل از یک جلسه بازی طولانی، تنقلات را ذخیره میکنم، تا مجبور نباشم کامپیوترم را ترک کنم.
بلعیدن
بعد از پیادهروی، آنقدر گرسنه بودیم که یک پیتزای کامل را در کمتر از ده دقیقه خوردهبودیم.
پرخوری کردن
من پرخوردم بستنی بعد از بازی.
به درد کسی خوردن
تنقلات
او برای جشن بچهها تنقلات آماده کرد.
میانوعده سبک
ما یک میانوعده کوچک در حین انتظار خوردیم.