زندگی روزمره - Food & Eating

Here you will find slang for food and eating, covering casual terms for meals, cravings, and eating habits.

review-disable

مرور

flashcard-disable

فلش‌کارت‌ها

spelling-disable

املای کلمه

quiz-disable

آزمون

شروع یادگیری
زندگی روزمره
foodie [اسم]
اجرا کردن

غذاشناس

Ex: I became a foodie after taking that cooking class .

من بعد از گذراندن آن کلاس آشپزی یک خوراک‌شناس شدم.

grub [اسم]
اجرا کردن

غذا

Ex: That diner serves great grub late at night .

آن رستوران غذای عالی را دیروقت شب سرو می‌کند.

chow [اسم]
اجرا کردن

خوردنی

Ex: We 'll have some homemade chow waiting for you when you arrive .

ما کمی chow خانگی خواهیم داشت که در هنگام ورودتان منتظر شما خواهد بود.

nom [اسم]
اجرا کردن

خوشمزه‌ها

Ex:
اجرا کردن

ولع برای غذا

Ex:

من معمولاً قبل از یک جلسه بازی طولانی، تنقلات را ذخیره می‌کنم، تا مجبور نباشم کامپیوترم را ترک کنم.

اجرا کردن

بارگیری کربوهیدرات

Ex:

او همیشه قبل از تمرین فوتبال بارگیری کربوهیدرات می‌کند.

fixins [اسم]
اجرا کردن

مواد جانبی

Ex:

او بشقابش را با چاشنی‌ها و نان ذرت پر کرد.

اجرا کردن

حمله میان وعده

Ex:

هنوز به حمله میان‌وعده‌ای خود تسلیم نشو.

glizzy [اسم]
اجرا کردن

یک هات داگ

Ex:

فروشنده glizzies و نوشیدنی می‌فروخت.

to house [فعل]
اجرا کردن

بلعیدن

Ex: After the hike , we were so hungry that we housed an entire pizza in under ten minutes .

بعد از پیاده‌روی، آنقدر گرسنه بودیم که یک پیتزای کامل را در کمتر از ده دقیقه خورده‌بودیم.

to pig out [فعل]
اجرا کردن

پرخوری کردن

Ex: I pigged out on ice cream after the game .

من پرخوردم بستنی بعد از بازی.

اجرا کردن

با ولع خوردن

Ex:

آنها پس از بازی پیتزا را تند خوردند.

cheat day [اسم]
اجرا کردن

روز تقلب

Ex:

ما یک روز تقلب را بعد از یک هفته رژیم سخت برنامه‌ریزی کردیم.

to [hit] the spot [عبارت]
اجرا کردن

به درد کسی خوردن

Ex: The comedian 's jokes hit the spot , making the audience burst into laughter .
munch [اسم]
اجرا کردن

تنقلات

Ex: She prepared munch for the kids ' party .

او برای جشن بچه‌ها تنقلات آماده کرد.

nosh [اسم]
اجرا کردن

میان‌وعده سبک

Ex: We had a little nosh while waiting .

ما یک میان‌وعده کوچک در حین انتظار خوردیم.

ripper [اسم]
اجرا کردن

هات‌داگ برشته

Ex: That ripper was perfectly crispy .

آن ریپر کاملاً ترد بود.