کار، موفقیت و انگیزه - Failures & Struggle

Here you will find slang for failures and struggle, reflecting how people talk about setbacks, challenges, and moments of difficulty.

review-disable

مرور

flashcard-disable

فلش‌کارت‌ها

spelling-disable

املای کلمه

quiz-disable

آزمون

شروع یادگیری
کار، موفقیت و انگیزه
اجرا کردن

to mess up or lose a big opportunity, especially one involving money, success, or a relationship

Ex:
to [hit] a snag [عبارت]
اجرا کردن

to encounter a problem, obstacle, or unexpected difficulty

Ex:
to bomb [فعل]
اجرا کردن

افتضاح کردن

Ex: I bombed my driving test on the first try .

من در اولین تلاشم در آزمون رانندگی شکست خوردم.

skill issue [اسم]
اجرا کردن

مشکل مهارت

Ex:

نگو که رئیس ناعادلانه است؛ این یک مشکل مهارتی است.

oops [حرف ندا]
اجرا کردن

آخ

Ex:

اوه, من تقریباً جلسه امروزمان را فراموش کرده بودم.

اجرا کردن

ناحقی کردن

Ex:

او سعی کرد کلاهم سرمان بگذارد, اما من قبل از اینکه خیلی دیر شود حقیقت را فهمیدم.

to blow [فعل]
اجرا کردن

تباه کردن

Ex: I ca n't believe I blew fifty bucks on junk food .

باور نمی‌کنم که پنجاه دلار را برای غذاهای بی‌ارزش هدر داده‌ام.

tapped out [صفت]
اجرا کردن

دست‌تنگ

Ex: We wanted to grab drinks , but she was tapped out from spending all her money on rent .

ما می‌خواستیم نوشیدنی بنوشیم، اما او پولش تمام شده بود بعد از اینکه تمام پولش را برای اجاره خرج کرد.

tight [صفت]
اجرا کردن

تنگ

Ex: He was tight but still chipped in for the group gift .

او تنگدست بود اما باز هم برای هدیه گروهی مشارکت کرد.

broke [صفت]
اجرا کردن

بی‌پول

Ex: He 's broke but still managed to help a friend .

او بی‌پول است اما با این حال توانست به یک دوست کمک کند.

strapped [صفت]
اجرا کردن

بی‌پول

Ex: He 's strapped but still lent me some cash .

او بی‌پول است اما با این حال مقداری پول به من قرض داد.

اجرا کردن

به ته خط رسیدن

Ex: She hit rock bottom after years of struggling with depression and anxiety , and finally sought therapy .
اجرا کردن

گشتن در سطل زباله

Ex:

مردم به عنوان بخشی از یک سبک زندگی بدون زباله در سطل‌های زباله جست‌وجو می‌کنند.

to [roll] with it [عبارت]
اجرا کردن

to adapt to unexpected changes or setbacks and handle them calmly

Ex:
اجرا کردن

زامبوکالیپس

Ex:

آن‌ها برای مواقع زامبوکالیپس واقعی تمرین‌هایی برنامه‌ریزی کردند.

اجرا کردن

یک فاجعه کامل

Ex:

مناظره انتخاب‌اتی یک فاجعه کامل از اطلاعات نادرست بود.

scuffle [اسم]
اجرا کردن

یک وضعیت فقر

Ex: The community faced a scuffle during the economic downturn .

جامعه در دوران رکود اقتصادی با فقر روبرو شد.

fustercluck [اسم]
اجرا کردن

یک فاجعه کامل

Ex:

ترافیک پس از تصادف یک آشفتگی بود.

اجرا کردن

یک صفر بزرگ

Ex:

شکایت‌هایشان برایشان یک صفر بزرگ به ارمغان آورد.