the ability of mind to keep and remember past events, people, experiences, etc.
حافظه
او به حافظه خود اعتماد کرد تا متن آهنگهای مورد علاقهاش را در شب کaraoke به یاد آورد.
در اینجا واژگان از واحد 1 - بخش 1 در کتاب درسی Interchange Intermediate را پیدا خواهید کرد، مانند "حافظه"، "مالکیت"، "فضای باز" و غیره.
مرور
فلشکارتها
املای کلمه
آزمون
the ability of mind to keep and remember past events, people, experiences, etc.
حافظه
او به حافظه خود اعتماد کرد تا متن آهنگهای مورد علاقهاش را در شب کaraoke به یاد آورد.
related to medicine, treating illnesses, and health
پزشکی
او برای کمک به دیگران در بهبود سلامتشان، شغلی در زمینه پزشکی دنبال کرد.
the middle part or point of an area or object
مرکز
او یک گلدان گل را در مرکز میز ناهارخوری قرار داد.
the town or city where a person grew up or was born
زادگاه
او در تعطیلات از زادگاهش دیدن کرد.
a person or organization that hires and pays individuals for a variety of jobs
کارفرما
او یک شغل جدید با یک کارفرما معتبر پیدا کرد که مزایای رقابتی و فرصتهای پیشرفت ارائه میداد.
the desire to find out or learn more about a person or thing
علاقه
to move on snow on two sliding bars that are worn on the feet
اسکی کردن
علاقهمندان به زمستان اغلب از شیبها اسکی میکنند تا از مناظر برفی لذت ببرند.
to move through water by moving parts of the body, typically arms and legs
شنا کردن
خواهرم هر صبح قبل از صبحانه شنا میکند.
a location where people stay temporarily, typically in tents or temporary structures
اقامتگاه موقت
ما در نزدیکی دریاچه برای فرار آخر هفتهمان اردوگاه برپا کردیم.
(of a place or space) located outside in a natural or open-air setting, without a roof or walls
بیرونی
او عاشق استخرهای روباز در تابستان است تا زیر آفتاب شنا کند.
in a way that relates to the inherent origin or source
در آغاز
نسخه خطی در اصل در فرانسه قرن دوازدهم نوشته شده است.
to change your position or location
حرکت کردن
او به سرعت حرکت کرد تا از برخورد با شیء در حال سقوط اجتناب کند.
to use one's voice to express a particular feeling or thought
حرف زدن
او در مورد تجربیاتش در طول جلسه صحبت کرد.
to reach for something and hold it
گرفتن
او فنجان قهوه را از روی میز برداشت و آهسته آن را نوشید.
to give lessons to students in a university, college, school, etc.
یاد دادن
او یوگا تدریس میکند تا سلامتی و تندرستی را ترویج دهد.
a large place where people go and pay to have fun and enjoy games, rides, or other activities
شهربازی
خانوادهها اغلب آخر هفته را در پارک تفریحی میگذرانند و از ترن هوایی و سواریهای آبی لذت میبرند.
an area of sand or small stones next to a sea or a lake
ساحل
من پاهایم را در شن گرم در ساحل دفن کردم.
a small animal that has soft fur, a tail, and four legs and we often keep it as a pet
گربه
شنیدم که یک گربه بیرون پنجرهام میو میو میکرد.
to gather together things from different places or people
جمعآوری کردن
به دانشآموزان دستور داده شد که برای پروژه زیستشناسی خود برگها را جمعآوری کنند.
a book that tells a story with a series of pictures and words, often featuring superheroes or adventure
کتاب داستان مصور
او هر شب کتاب کمیکش را دوست دارد بخواند.
an animal with a tail, gills and fins that lives in water
ماهی
پدرم مرا به ماهیگیری برد و ما یک ماهی بزرگ صید کردیم.
to take part in a game or activity for fun
بازی کردن
یک گروه از بچهها در پارک بازی میکردند.
a digital game that we play on a computer, game console, or mobile device
بازی ویدئویی
من از بازی کردن بازیهای ویدیویی با دوستانم به صورت آنلاین لذت میبرم.
a playing area built outdoors for children, particularly inside parks or schools
زمین بازی
بچهها بعدازظهر را در زمینه بازی سپری کردند.
a small piece of paper or plastic with a sticky substance on one side that can be attached to an object as a label, decoration, or indicator
برچسب
او یک استیکر قلبشکل روی دفترش چسباند.
a toy that looks like a bear and is made of soft materials
خرس عروسکی
او یک خرس عروسکی نرم به عنوان هدیه تولد دریافت کرد که به سرعت به همراه مورد علاقه او برای در آغوش گرفتن تبدیل شد.
something made for kids to play with, such as dolls, action figures, etc.
اسباببازی
او یک مجموعه از اسباببازیها داشت و دوست داشت تظاهر کند که آنها زنده هستند.
an animal that has a hard shell around its body and lives mainly in water
لاکپشت
لاکپشت تنبلانه روی سنگی که آفتاب گرمش کرده بود آفتاب میگرفت، لاکش در نور خورشید میدرخشید.
to look at a thing or person and pay attention to it for some time
تماشا کردن
او روی نیمکت پارک نشست و غروب آفتاب را تماشا کرد.
a movie or TV show, made by photographing a series of drawings or models rather than real people or objects
کارتون
کارتون مورد علاقه من در تمام دوران 'تام و جری' است.
the part of space where someone or something is or they should be
مکان
من میخواهم یک مکان جدید برای شام امشب پیدا کنم.
an animal such as a dog or cat that we keep and care for at home
حیوان خانگی
در فروشگاه حیوانات خانگی، میتوانید انواع مختلفی از حیوانات خانگی مانند پرندگان، جوندگان و خزندگان را پیدا کنید.
an activity that we enjoy doing in our free time
سرگرمی
میتوانی حدس بزنی که سرگرمی مورد علاقهاش چیست؟
(usually plural) anything that a person has or owns at a specific time
دارایی
a set of ideas and activities involved in governing a country, state, or city
سیاست
پس از سالها مطالعه در حقوق و روابط بینالملل، او تصمیم گرفت وارد سیاست شود تا تغییرات معناداری در کشورش ایجاد کند.
lacking orderliness or cleanliness
ریختوپاش
اتاق خوابش به هم ریخته بود، با لباسهایی که روی زمین پخش شده بودند و کتابهایی که به طور نامرتب روی میز انباشته شده بودند.
the way that someone or something looks
ظاهر
علیرغم خستگی، او ظاهر آراستهای برای رویداد مهم حفظ کرد.
to consider something or someone important and to have a feeling of worry or concern toward them
اهمیت دادن
علیرغم ظاهر خشنش، او بسیار به دوستانش اهمیت میدهد.
used to say that something happened frequently or constantly in the past but not anymore
عادت (انجام کاری را) داشتن
من عادت داشتم هر آخر هفته فوتبال بازی کنم وقتی جوان تر بودم.