افعال عبارتی با استفاده از 'Off' و 'In' - دیگران (ورود)

review-disable

مرور

flashcard-disable

فلش‌کارت‌ها

spelling-disable

املای کلمه

quiz-disable

آزمون

شروع یادگیری
افعال عبارتی با استفاده از 'Off' و 'In'
to come in [فعل]
اجرا کردن

(مسابقات) به رتبه یا مقام خاصی دست یافتن

Ex: The gymnast 's flawless routine allowed her to come in fourth in the individual all-around competition .

روال بی‌نقص ژیمناست به او اجازه داد که در رقابت انفرادی همه‌جانبه رتبه چهارم را کسب کند.

اجرا کردن

قرار موقت تعیین کردن

Ex:

بیایید یک جلسه را برای ساعت 3 بعدازظهر برنامه‌ریزی کنیم، و اگر چیزی پیش آمد، می‌توانیم آن را مجدداً برنامه‌ریزی کنیم.

to send in [فعل]
اجرا کردن

پست کردن

Ex: The boss asked the assistant to send in the report .

رئیس از دستیار خواست که گزارش را ارسال کند.

اجرا کردن

تداخل زمانی داشتن

Ex:

او می‌خواهد انتشار کتابش را با جشنواره ادبی همزمان کند برای تبلیغات بیشتر.

اجرا کردن

ایمان داشتن

Ex: We should all believe in the power of kindness to make the world a better place .

همه ما باید به قدرت مهربانی باور داشته باشیم تا دنیا را به جای بهتری تبدیل کنیم.

اجرا کردن

سفره دل را باز کردن

Ex: Close relationships are built on the ability to confide in each other without fear of judgment .

روابط نزدیک بر اساس توانایی اعتماد کردن به یکدیگر بدون ترس از قضاوت ساخته می‌شوند.

to cut in [فعل]
اجرا کردن

حرف کسی را قطع کردن

Ex: During the meeting , the manager had to cut in to address a crucial point that was being overlooked .

در طول جلسه، مدیر مجبور شد قطع کند تا به نکته‌ای حیاتی که نادیده گرفته می‌شد بپردازد.

اجرا کردن

به توافق رسیدن

Ex: We should discuss the proposal and see if everyone is willing to fall in with the proposed changes .

باید در مورد پیشنهاد بحث کنیم و ببینیم که آیا همه مایل به موافقت با تغییرات پیشنهادی هستند یا خیر.

اجرا کردن

راز خود را با کسی در میان گذاشتن

Ex:

مدیرعامل شرکت کارمندان را در جریان خبر هیجان‌انگیز ادغام آینده قرار داد.

to rope in [فعل]
اجرا کردن

متقاعد کردن

Ex:

موفقیت پروژه جدید به متقاعد کردن متخصصان از صنعت وابسته بود.

to bring in [فعل]
اجرا کردن

به نوعی سود‌آور بودن

Ex: The freelance project has the potential to bring in a decent income .

پروژه فریلنس پتانسیل درآوردن درآمدی مناسب را دارد.

اجرا کردن

از چیزی به بهترین شکل استفاده کردن

Ex:

کسب‌وکار از فرصت برای سود بردن از فصل تعطیلات استفاده کرد.

to rake in [فعل]
اجرا کردن

از طریق تلاش ها یا اقدامات موفق کسب درآمد کردن

Ex:

او به عنوان یک موسیقیدان محبوب در تور پول زیادی به دست آورده است.

to phase in [فعل]
اجرا کردن

به تدریج معرفی کردن

Ex:

شرکت نرم‌افزار جدید را به تدریج معرفی خواهد کرد تا همه کارمندان بتوانند به آن عادت کنند.

to throw in [فعل]
اجرا کردن

چیزی اضافه کردن

Ex:

لطفاً در پایان گزارش خود یک نتیجه‌گیری بیفزایید.

to draw in [فعل]
اجرا کردن

توجه دیگران را جلب کردن

Ex: His magnetic personality and confident demeanor helped him draw in friends effortlessly .

شخصیت جذاب و رفتار با اعتماد به نفس او به او کمک کرد تا به راحتی دوستان را جذب کند.

to pull in [فعل]
اجرا کردن

توجه دیگران را جلب کردن

Ex: His insightful talks always pull in a significant audience .

صحبت‌های عمیق او همیشه جذب مخاطبان قابل توجهی می‌کند.

to drink in [فعل]
اجرا کردن

بسیار از چیزی لذت بردن

Ex: Walking through the vibrant market , she could n't help but drink in the lively atmosphere .

در حالی که از میان بازار پر جنب و جوش قدم می زد، نمی توانست از لذت بردن از فضای پر جنب و جوش خودداری کند.

to eat in [فعل]
اجرا کردن

در خانه چیزی خوردن

Ex:

راحتی خوردن در خانه در ماه‌های سردتر جذاب‌تر شد.

to lie in [فعل]
اجرا کردن

بیشتر از حد معمول خوابیدن

Ex: After a long and exhausting week , she decided to lie in and savor the quiet morning .

پس از یک هفته طولانی و خسته کننده، او تصمیم گرفت در رختخواب بماند و از صبح آرام لذت ببرد.

to pitch in [فعل]
اجرا کردن

بلعیدن

Ex: After a long day of hiking , they all sat around the campfire and pitched in .

پس از یک روز طولانی پیاده‌روی، همه آنها دور آتش کمپ نشستند و با ولع غذا خوردند.

to ring in [فعل]
اجرا کردن

جشن گرفتن

Ex: They plan to ring in their anniversary with a romantic dinner .

آنها برنامه ریزی کرده اند که سالگرد خود را با یک شام رمانتیک جشن بگیرند.

to sleep in [فعل]
اجرا کردن

بیشتر از حد معمول خوابیدن

Ex:

من معمولاً یکشنبه‌ها دیرتر از خواب بیدار می‌شوم و روزی آرام‌تر را انتخاب می‌کنم.

to read in [فعل]
اجرا کردن

داده یا اطلاعات را درج کردن

Ex: The automated system can read in barcodes on packages for sorting .

سیستم خودکار می‌تواند بارکدها روی بسته‌ها را برای مرتب‌سازی بخواند.

to key in [فعل]
اجرا کردن

از طریق صفحه‌کلید وارد کردن

Ex:

منشی از او خواست که کد را وارد کند و سپس دکمه اینتر را فشار دهد.

to type in [فعل]
اجرا کردن

در جایی (مخصوصا داخل کادر) تایپ کردن

Ex:

برنامه‌نویس خطوط کد را تایپ کرد تا نرم‌افزار را بسازد.

to write in [فعل]
اجرا کردن

به شرکت یا مؤسسه‌ای نامه نوشتن (به‌منظور کسب اطلاعات یا انتقاد و شکایت)

Ex:

روزنامه‌نگار تصمیم گرفت در مورد وضعیت سیاسی فعلی بنویسد.

اجرا کردن

استراق سمع کردن

Ex: The teacher could hear the students whispering from the hallway , but she chose not to listen in .

معلم می‌توانست صدای زمزمه دانش‌آموزان را از راهرو بشنود، اما تصمیم گرفت گوش ندهد.

to zoom in [فعل]
اجرا کردن

نزدیک‌نمایی کردن

Ex:

سیستم دوربین امنیتی به اپراتور اجازه داد تا بر روی مناطق خاصی از ساختمان زوم کند.

to cram in [فعل]
اجرا کردن

در برنامه محدود خود جای دادن

Ex: The project deadline was approaching , so we had to cram in additional work hours to meet it .

مهلت پروژه نزدیک بود، بنابراین مجبور شدیم ساعت‌های کاری اضافی را فشرده کنیم تا به آن برسیم.

to pack in [فعل]
اجرا کردن

در زمانی کوتاه کارهای زیادی انجام دادن

Ex: We only have a day in the city , so let ’s pack in as much as we can .

ما فقط یک روز در شهر داریم، پس بیایید حداکثر استفاده را ببریم.

اجرا کردن

در فضای محدود جای دادن

Ex:

آنها با مهارت تمام وسایل را در صندوق ماشین برای سفر جاده‌ای جا دادند.

اجرا کردن

نتیجه چیزی بودن

Ex: The key to a healthy lifestyle often consists in a balanced diet and regular exercise .

کلید یک سبک زندگی سالم اغلب در رژیم غذایی متعادل و ورزش منظم نهفته است.

اجرا کردن

موجب شدن

Ex: Good communication can result in stronger relationships with others .

ارتباط خوب می‌تواند منجر به روابط قوی‌تر با دیگران شود.

to fade in [فعل]
اجرا کردن

تصویر را واضح تر کردن

Ex:

تدوینگر از یک تکنیک ویژه برای محو تدریجی به نما بعدی استفاده کرد، که دو صحنه را در فیلم به صورت یکپارچه به هم متصل می‌کند.

to sink in [فعل]
اجرا کردن

به تدریج فهمیدن

Ex: The excitement of the victory took some time to sink in for the winning team .

هیجان پیروزی مدتی طول کشید تا درک شود توسط تیم برنده.

to take in [فعل]
اجرا کردن

درک کردن

Ex: It took a moment for him to take in the complex instructions .

مدتی طول کشید تا او دستورالعمل‌های پیچیده را درک کند.

اجرا کردن

در زمانی نامناسب به کسی بر خوردن

Ex:

او به طور ناگهانی همکارش را در حال تماس شخصی در ساعات کاری دید.

to kick in [فعل]
اجرا کردن

شروع به تأثیرگذاری کردن

Ex: The heater takes a little while to warm up , but once it does , you 'll feel the heat kick in .

بخاری کمی زمان می‌برد تا گرم شود، اما وقتی گرم شد، گرمای آن را شروع به کار کردن احساس خواهید کرد.

to set in [فعل]
اجرا کردن

(رویداد ناخوشایند) شروع شدن

Ex: Once the trend had set in , everyone started wearing those hats .

وقتی که این مد رواج پیدا کرد، همه شروع به پوشیدن آن کلاه‌ها کردند.